امروز اولین روز تمرین صبر با آشپزی بود. هیچوقت آشپزی رو دوست نداشتم. شاید چون خیلی حوصله میخواد و بیشتر وقتها مجبوری منتظر بمونی تا آب جوش بیاد، گوشت بپزه، روغن داغ بشه، برنج خیس بخوره و... یک کار بیوقفه نیست و با این وجود حتی نمیشه تو نت چرخید یا کتاب خوند و فیلم دید. چون ممکنه حواست پرت بشه و واویلا... من یک دورهای مدیتیشن کردم و بعد از چند وقت دیگه نتونستم برای پنج دقیقه هم که شده باسن مبارک رو بذارم زمین و نفس بکشم و سکوت کنم و بذارم افک
منتظر ماندن برایم حکم شکنجه را دارد. فرقی ندارد که منتظر باشم تا فروشنده یخ در بهشتم را بدهد، بستهی سفارشیام به دستم برسد _و حتی بستهی سفارشی مشتریام به دستش برسد_ مخاطب جواب تلفن را بدهد و یا منتظر باشم که پیامم تیک بخورد و بدانم که مخاطب آن را دیده. بارها پیش آمده که از انتظار زیاد زندگیام مختل شده؛ اضطرابم زیاد میشود و فشار روانی به گونهای میشود که ناخودآگاه از خواب بیدار میشوم چون منتظرم! منتظر اتفاقی هستم که نمیدانم چه
درباره این سایت